سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشجو

صفحه خانگی پارسی یار درباره

بهشت و دوزخ


 


ستوده باد خدایی که می بخشد بی چشم داشت و بی دریغ،خدایی که دوست می‌دارد همه چیز و همه کس را، ستوده باد خدایی که دانه را می‌شکافد و لبخند سبز و روشن جوانه را بر چهره عبوس و تیره‌ی خاک می‌نشاند،


خدایی که از دانه نهال می‌سازد، نهال را درخت می‌کند و درخت را غرق شکوفه می‌کند.


ستوده باد نگاهی که در دانه درخت می‌بیندو در قطره ، دریا.


 


حکایتی از زبان مسیح نقل می‌کنند که بسیار شنیدنی است. می‌گویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیت‌های مختلف آن را بیان می‌کرد. حکایت این است:


مردی بود بسیار متمکن و پولدار روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه‌ی کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آن‌ها در باغ به کار مشغول شدند. کارگرانی که آن روز در میدان نبودند، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند. روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گر چه این کارگران تازه، غروب بود که رسیدند، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد. شبانگاه، هنگامی که خورشید فرو نشسته بود، او همه ی کارگران را گردآورد و به همه‌ی آنها دستمزدی یکسان داد. بدیهی‌ست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتند: ((این بی‌انصافی است. چه می‌کنید، آقا ؟ ما از صبح کار کرده‌ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده‌اند. بعضی‌ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. آن‌ها که اصلاً کاری نکرده‌اند)).


مرد ثروتمند خندید و گفت: ((به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما داده‌ام کم بوده است؟))


کارگران یکصدا گفتند: ((نه، آنچه که شما به ما پرداخته‌اید ، بیشتر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است. با وجود این، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته‌ایم.))


مرد دارا گفت: ((من به آنها داده‌ام زیرا بسیار دارم. من اگر چند برابر این نیز بپردازم، چیزی از دارائی من کم نمی‌شود. من از استغنای خویش می‌بخشم. شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقع تان مزد گرفته‌اید پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می‌دهم، بلکه می‌دهم چون برای دادن و بخشیدن، بسیار دارم. من از سر بی نیازی‌ست که می‌بخشم.))


مسیح گفت: (( بعضی‌ها برای رسیدن به خدا سخت می‌کوشند. بعضی‌ها درست دم غروب از راه می‌رسند. بعضی‌ها هم وقتی کار تمام شده است، پیدایشان می‌شود. اما همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می‌گیرند .))


شما نمی‌دانید که خدا استحقاق بنده را نمی‌نگرد، بلکه دارائی خویش را می‌نگرد. او به غنای خود نگاه می‌کند، نه به کار ما. از غنای ذات الهی، جز بهشت نمی‌شکفد. باید هم اینگونه باشد. بهشت، ظهور بی‌نیازی و غنای خداوند است. دوزخ را همین خشکه مقدس‌ها و تنگ نظرها برپا داشته‌اند. زیرا اینان آنقدر بخیل و حسودند که نمی‌توانند جز خود را مشمول لطف الهی ببینند.


دوزخ و بهشت دو روی سکه‌ی لطف حق‌اند. از لطف، جز لطافت نمی‌جوشد.


بهشت و دوزخ، دو منطقه جغرافیایی نیستند. بهشت و دوزخ را نباید این جا و آن جا جست و جو کرد. برای یافتن بهشت و دوزخ، به خویشتن خویش سفر کن ذهن، بهشت می‌شود. ذهن ، دوزخ می‌شود. ذهن توان آن را دارد که هر یک از این دو باشد. عرش و فرش الهی در درون ماست. همین طور بهشت و دوزخ. ما عادت کرده‌ایم همه چیز را بیرون از خویش جست و جو کنیم. زیرا سفر به درون، بسیار دشوار است. ما بیرونی شده‌ایم. وقتی به خدا فکر می‌کنیم، به آسمان نگاه می‌کنیم. فکر می‌کنیم خدا شخصی است که در آسمان منزل دارد !

 

منبع

http://bluebaby.parsiblog.com