سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشجو

صفحه خانگی پارسی یار درباره

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

    نظر



ای قوم به حج رفته کجایید کجایید    معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار    در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بی صورت معشوق ببینید    هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید    یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشان هاش بگفتید    از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت    یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد    افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

ما که کوبیدیم ، شما نیز بکوبید. شاید این درهای بسته باز شود


خاطرات حج عمره دانشجویی

به نام خدای کعبه

اولین سالی که وارد دانشگاه شدم اصلا نمی دونستم مکه رفتن از طرف دانشگاه چقدر سخت است فکر می کردم هر کی که اسم نویسی کنه می تونه بره ولی در آبان ماه بود که دیدم در بولتن زدن هر کس که می خواهد عمره دانشجویی بره از اینتر نت در سایت لبیک اسم نویسی کنه و پیرینت برگه را بیاره همان روز اومدم در خانه موضوع را مطرح کردم و پدرم فردای همان روز در سایت لبیک ثبت کرد مشخصات من و پیرینت بر گه را دادکه بدم به دانشگاه وقتی پیرینت برگه را دادم به دانشگاه دیدم بر گه را شماره زدن شماره من شد 133 درست بعد 2 یا 3 روز بعد از اعلام  بود از مسئول امور فرهنگی پرسیدم چند نفر می برین گفت قرعه کشی می کنیم و 11 نفر می بریم وای خدایا بعد از این تو باید به طلبی (از من حرکت)حال به سخت ترین نکته رسیدم چون بعد 7 روز تعداد ثبت نام کنندگان به 230 نفر رسیده هر روز که در نماز خانه دانشگاه نماز می خواندم می گفتم خدایا اگه تو به طلبی تعداد شرکت کننده ها مهم نیست خدا یا چنان کن سر انجام کار که تو خوشنود باشی و ما رستگار

ادامه دارد   


حج عمره

سلام

می خوام از خاطرات سفر عمره بگم

ولی نمی دونم از کجا آغاز کنم که در عمرم چنین سفری نداشتم  شاید در تمام عمرم فقط این 14 روز عمر  فقط زندگی کردم 

مقصد مسجد الشجره...هدف :شنیدن لبیک خداوند.

و جامه ای سپید میپوشی همرنگ بی رنگ...همرنگ جامه مرگ..تو آمده ای تا یکی شوی...تا دیگر "من" نباشی و بروی برسی به اوج به خدا به نهایت سپیدی...و احرام که میپوشی به یاد روز قیامت و صحرای محشر...که همه یکسانند.

این جا مسجد شجره است ...میقاتگاه عشاق...

می آیی تا لبیک بگویی: لبیک اللهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیکان الحمد و النعمه لک والملک...لا شریک لک لبیک.

خدایا! اینجا اول راه است.اول ورود و من مسافر ملاقات تو.اینجا اگر پاسخ لبیک , لا لبیک باشد ...من برای ادامه راهم از کدامین میانبر به تو برسم؟ و جواب می آید : آنقدر بمان...انقدر بگو تا جواب بشنوی: بیا بنده لبیک...

شهر را پشت سر میگذاری با تمام خاطرات سبزش و حالا محرم شده ای...بریده از زمین زمینی ها و وصل شده به آسمان خدا.

هر چه تو را به یاد می آورد ، هر چی دیگران را از تو جدا میکند و هر چه نشان میدهد که تو در زندگی ، که ای ؟ چه کاره ای ؟ و بالاخره هر چه نشان از "من" بودن من میدهد.هر چه یادگار دنیاست.هرچه  میپنداشتم در زندگی نمیتوان ترک کرد.هر چه انسانی نیست ، هر چه روزمرگی را در من تداعی کند و هر چه بویی از زندگی پیش از میقات دارد و هر چه مرا به گذشته باز میگرداند ... به گذشته !!!

 

همه را کنار بگذار و مُحرم شو تا مَحرم شوی

در عمق هر کدام که بروی مقصد چیزی جز ارتباط نزدیک با خدا نیست . از زمین خاکی بلندت میکند و

منزلگاه لایتنهای را نشانت میدهد. تا رسیدن هفاد بار لبیک را تکرار میکنم...هفتاد بار.

 

شاید گه این بگم که اولین بار کعبه را دیدم شوکه شدم باور نمیکردم این من هستم این جا تنم لرزید

 

دانه های گره زده تسبیح به غربت بقیع

 

 

قبه الخضرای پیامبر

 

انعکاس نور خدا از میان انوار خورشید